يادمان نرود در پنجشنبه آخر سال
آنها چشم به راهند
بهار از راه مي رسد، همانطور كه پاييز از راه رسيد و گذشت. بهار چندباره و چندباره با آن همه چرخ ريسك، با شاخه هاي باد و ابرهاي درهمش، دوباره از راه مي رسد. پاشو، شال و كلاه كن. يادت نرود دسته كليد خانه را برداري. يادت نرود خودت را در آينه برانداز كني تا اگر گوشه لباسي چروك مانده، مويي آشفته شده، يقه اي كج شده صاف كني. بهترين لباسها را بپوش، آنهايي كه يك سال چشم زده اي تا شب عيد برسد تا به برشان كشي. حالا وقتش است. بهترين كفشهايت را هم پاكن. همان چرمي ها كه بيشتر روزها توي قوطي مقوايي شان جا خوش كرده اند. عطر يادت نرود. خوش بو باش. اتوكشيده و تر و تميز. از خانه كه بيرون زدي، قبل از اينكه به سراغ دوستان و آشنا بروي، يادت نرود از گل فروشي سر گذر، شمعداني قرمز بخري، يادت نرود اگر شمعداني نداشت، اگر گفت: "گذاشته ايم قلمه ها جان بگيرد" معطلش نكني، دوباره بپرس: "آقا! شب بو چطور؟ شب بو نداريد؟" كه مي داني حتما دارد. شب بو، گلي كه براي حداكثر يك هفته مي تواني اسمش را گل بگذاري، بله، از همان رنگهاي سرخ و آبي و سفيد، چند گلداني بخر. مي داني كه چند تا بايد بگيري؟ نمي داني؟ از اول بشمرشان. پدر بزرگ و مادر بزرگ پدري، پدر بزرگ و مادر بزرگ مادري، عمه خانم، شوهر عمه، عمو جان و...
مي دانم كه مي شود همه اينها را گذاشت توي صندوق عقب ماشين و يا دست بالا، يكي دو تا شان را جلوي پاي شاگرد، كنار دست راننده و بقيه را مي شود چيد ماشين، جلوي پاي سرنشينان عقب، و بعد؟ و بعد بايد راهي گورستان شد، همه چشم به راهند.
رسم ايراني شب عيد اموات
آن وقتها، بيست سال پيش و بلكه بيشتر را مي گويم كه خوب، مثل آينه به يادم مانده، قديمي ترها، زودتر از ديدار آشنايان و دوستان نزديك، به ديدار و زيارت اموات مي رفتند. گلهاي شب بو و شمعداني، روي سنگها را پر مي كرد تا آخرين هفته سال، همه به ياد درگذشتگانشان بيفتند.
نمي دانم اين رسم ايراني، چه ارتباطي با كلام آن بزرگوار دارد كه گفت وقتي بهار را ديديد، از روز نشر، بيش ياد كنيد. هر چه كه هست، روز حشر كه سر مي رسد و خانه انسان، خاك بيابان مي شود، همين چيزهاست لابد كه براي ديگران مهمتر مي شود. همين رسوم كه زماني اصل بود و متن بود و حالا، چه مي گويم، اندكي از حاشيه هم رنگ باخته تر شده است.